سه گسست بنیادین پیرامون شرایط برآمدن چپ رهاییخواه
(بخش دوم)
۳- «گسست از سیاست واقعاً موجود»
ابتدا یونانیان Politeia را اختراع کردند که به معنای تأسیس پولیس یا شهر بود و نام politique امروزی از آن برخاسته است. هم آنان نیز بودند که پایهگذار دو دریافتِ متضاد فلسفی از «سیاست» چون هنرادارهی امور شهر یا شهرداری شدند. از یکسو دریافت سوفسطایی (پروتاگوراسی) را داریم که نزد آن «سیاست» چون مشارکت همه در ادارهی امور پولیس در قابلیت برابرانهی همگان است. دریافتی بدیع و افتتاحکننده که در آغاز فلسفهی سیاسی، دِموس یعنی مردمان شهر با تقسیمبندیهایشان و «حاکمیت» Kratos آنان یا به عبارت دیگر «دموکراسی» را نه تنها وارد میدان سیاسی بلکه حتا نام دیگر «سیاست» میکند. در این نگاه، «سیاست» همانا دموکراسی به معنای مشارکت برابرانهی همگان است. به بیان دیگر در این جا دو حالت بیش نداریم: یا «دموکراسی» نام دیگر «سیاست» است و یا چنین نیست و در این صورت «سیاست» وجود ندارد بلکه سلطه وجود دارد. از سوی دیگر دریافت آریستوکراتیکِ افلاطونی از «سیاست» را داریم که بر اندیشه و فلسفهی سیاسی غالب میشود. اندیشهای که امر مدیریت و هدایت مردمان به سوی شهر ایدئالی را در توانمندی و قابلیت فیلسوف – پادشاه چون گروهی خاص، ممتاز و دانا میشناسد. این دو نگاه آغازین در تاریخ اندیشه و عمل سیاسی در سیر تکامل خود، امروزه، به دو بینش متضاد و آشتیناپذیر از «سیاست» مبدل شدهاند. یکی بینشی است که سیاست را امر «یک»، خاص، خواص، خدا، طبقه، نخبگان، برگزیدگان، نمایندگان، دولت و حزب- دولت Parti-Etat میشمارد. در این بینش، «سیاست» نام دیگر قدرت، حکومت، دولت و سلطه میگردد. این همان چیزی است که ما «سیاستِ واقعاً موجود» مینامیم که همواره از آغاز ابداع «سیاست» تا کنون غالب و حاکم بوده است. دیگری، بینشی است که «سیاست» را چون امر «همه» در چندگانگیاش به رسمیت میشناسد. چون مشارکت برابرانهی همهی شهروندان برای ادارهی امور خود در کثرت و بسیارگونگیشان multitude، در هم زیستی و هم ستیزیشان، در اتحادها و تضادهایشان. «سیاست» در این بینش، به طور اساسی، امر عموم و شهروندان است و نه امر خاص، خواص، طبقه، برگزیدگان، نخبگان، دولت و حزب- دولت. در این بینش، «سیاست» نام دیگر «نه حکومت کردن و نه تحت حاکمیت قرار گرفتن» (اصطلاح برگرفته از هانا آرنت) می شود.
ادامه خواندن Continue reading →